دور نیک نامی رفت، نوبت عاشقیست یک چندی…..
خرداد ۲۲م, ۱۳۸۴ دسته Personal | ۲ دیدگاه »لبخند میزنی
ابرها آتش میگیرند
و بارانی از شعله
فرو میبارد بر برجهای شهر
زلال تر از رود
جاری میشوم
در گلوی تشنه تابستان
و لهله زنان مینوشم
عطش لبخندهایت را !